جدول جو
جدول جو

معنی حساب برکشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

حساب برکشیدن(نُ / نِ / نَ هَُ تَ)
دور کردن حساب. (ارمغان آصفی) :
بر سواد عمر چون زد سوی کافوری بیاض
یک قلم باید حساب آرزوها برکشید.
مخلص کاشی (از ارمغان آصفی).
، پرس و جو کردن. به کار کسی رسیدگی کردن. از کسی توضیح اعمال خواستن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ شُ دَ)
شمشیر کشیدن:
احسان چرا کنی و تفضل بجای آنک
فردا به روز جنگ و جفا برکشی حسام.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ دَ)
حساب ساختن. حساب سازی کردن
لغت نامه دهخدا
(غُ گَ تَ)
رخساره نمودن. نقاب از رخ دور کردن:
روئی که روز روشن اگر برکشد نقاب
پرتو دهد چنانکه شب تیره اختری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
حساب خواستن از عامل و حسابدار. حساب طلبیدن از کسی
لغت نامه دهخدا